با توجه به تأکید قرآن و روایات در مورد تعقل و بکار بردن عقل چرا در آثار عرفانی مانند غزلیات مولانا عقل سرکوب شده است؟
در ابتدا باید یادآور شد که این مسئله ریشه در مبحثی دارد که در ادبیات ما تحت عنوان «تضاد عقل و عشق» مطرح است. البته در حقیقت باید گفت که در یک کلام، عشق حقیقی، ثمره و محصول عقل است و میان عقل و عشق رابطه علت و معلول است نه تضاد. به عبارت دیگر، عشق در عرض عقل نیست که انسان ناگزیر از انتخاب یکی از آن دو باشد؛ بلکه عشق مرحله ای است از مراحل پس از عقل ورزی و در طول آن واقع می شود. باید با عقل انتخاب کرد و با عشق پیمود. برای توضیح بیشتر توجه به نکات ذیل راهگشاست:
1. انسان آمیزه ای از عقل و عشق است، ولی عقل ابتدا و عشق انتهاست؛ به عبارتی می توان گفت نیرویی که قادر است انسان را به خواسته ها و اهداف خود، به خصوص در بحث وصول به حقیقت برساند، عشق است و نه عقل. وادی عقل آدمی را از وادی طبیعت جدا می سازد و از آتش نجات می دهد و زندگی او را مدیریت می کند، ولی این نیروی عشق است که زمینه و اسباب پرستش و وصول به محبوب حقیقی را فراهم می کند. پس سالک کوی حقیقت بدون گذر از وادی عقل و حکمت، نخواهد توانست به وادی عشق و محبت وارد شود و این دو وادی در پی هم اند.
2. عقل فقط راهنما است؛ مولا علی(ع) میفرمایند: «عقل هدایت بخش و نجات دهنده است...»، (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). وقتی انسان عقل خود را به کار گیرد، راه را از چاه میشناسد؛ سلوک سعادت را از سقوط شقاوت باز مییابد؛ خانه جانان را از کاشانه شیطان جدا میسازد و حتی عشق حقیقی را از عشق مجازی متمایز میکند.
3. عقل، عشق آفرین است؛ امام علی(ع) میفرمایند: «العقل رقی الی اعلی علیین؛ عقل باعث ترقی انسان به اعلی علیین میباشد (میزان الحکمه، محمد محمدی ری شهری، ج 6، ص 397). انسان در پرتو عقل، راه اعلی علیین را میجوید و لذّت تشخیص و ترسیم چنین راهی، کام تشنه را برای وصول به گوارایی آب تحریک میکند و با تکرار تصور ضرورت پیمودن راه عشق، دل را با خود همراه میسازد. از این رو میگوییم: عقل عشق آفرین است.
4. مرکب وصول و معرفت قلبی عشق است نه عقل؛ عقل چون پلیس، فقط راهنمای خوبی است و گرنه هرگز پای پیمودن راه وصال را ندارد. وقتی با جرقههای راه بخش عقل، عشق در دل زبانه کشید، دل عاشق گامهای نخستین راه معرفت را بر میدارد و کم کم از وادی عقل گذر می کند و به وادی عشق می رسد. البته برخی گفته اند که در آن حالات بلند، عقل محو میشود، ولی این صحت ندارد و مانند آن است که بگوییم چون به صد رسیدیم نود گم می شود! در حالی که نود هم پیش ما است؛ چون که صد آمد نود هم پیش ما است(مولوی)
بنابراین برای رسیدن به حقایق عالم، غیر از جهان مادی و عالم طبیعت، که از راه حس و تجربه به شناخت آن نایل میشود، دو راه وجود دارد که در طول هم اند: یکی راه فکر و اندیشه و تعقل و دیگری راه عشق و شهود و کشف. راه فکر و اندیشه، راهی است که با فکر شروع میشود و با استدلال و برهان، ذهن آدمی به حقایقی در قالب مفاهیم بار مییابد. راه کشف و شهود راهی است که با سلوک عملی آغاز میگردد و با تقویت و تصفیه قلب، دل انسان حقایقی را بالعیان میبیند و مشاهده میکند. البته این دیدن غیر از دیدن با چشم سر است.
5. عقل و قلب دو دریچه به سوی شناخت حقایق جهان هستی است که هر کدام اسلوب و متد خاص خویش را دارند. «عرفا» از آنجا که به نیروی عشق فطری، ایمان و اعتقاد دارند، در تقویت آن میکوشند و ازاینرو معتقدند که کانون احساسات عالیِ الهی قلبی را باید تقویت کرد و موانع رشد و توسعه آن را باید از میان برد. «فلاسفه» نیز به قدرت عقل ارج مینهند و معتقدند که از راه استدلال و برهان و طی راه سخت و پرپیچ و خم آن و دوری از موانع و آفات تعقل، میتوان به حقایق عالم دست یافت.
6. در باب نیازمندی عقل و قلب به همدیگر باید گفت: قلب و شهود با کمک عقل پرورش یافته، هدایت میشود و اعتقادات پیشینی خود را از عقل میگیرد و با استمداد از او، شهود حقیقی و مکاشفه واقعی را از اوهام و القاهای شیطانی باز میشناسد. همچنین قلب در تفسیر مشاهدات خود از عقل بهرهمند میگردد.(نگا: آموزش فلسفه، محمد تقی مصباح یزدی، ج اول، درس 13). این عقل برهانی یقینی، با کشف قطعی عرفانی هماهنگی کامل دارد و در حقیقت، آنچه را که عارف کشف میکند، حتماً برهانی هم خواهد بود. به بیان دیگر، عقل یکی از موازین شناخت کشف حقیقی است؛ زیرا آنچه را که عارف پس از شهود خود ارائه میدهد، از سنخ مفاهیم است و برای احراز صحت و خالصی آن مفاهیم، باید از میزان هم سنخ با آن که همان اصول عقلی است استفاده کرد، تا دانسته شود که آنچه عارف درک کرده، اوهام و خیالات او نبوده است.
و البته در روایات نیز عارف کسی است که عقل و قلب و تعقل و سلوک عملی او به منزله دو بال تلقی گشته، مکمل یکدیگرند؛ حضرت امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «[العارف] قد أحیا عقله و أمات نفسه حتی دقجلیله و لطف غلیظه و برق له لامع کثیر البرق فأبان له الطریق و سلکبه السبیل؛ به تحقیق عارف عقل خویش را زنده میکند و نفس خود را میمیراند و بدن خود را لاغر میکند و اخلاقش را لطیف مینماید. برای او درخشندهای پرنور درخشید، سپس درخشندگی آن برای او راه را نمودار میکند و با همان روشنایی، راه را میپیماید».)نهجالبلاغه، خطبه 220؛ در این باب نگا: گوهر مراد، عبدالرزاق لاهیجی، صص 17 - 15 و الاشارات والتنبیهات، ابوعلی حسین بن سینا، ج3، ص 369).
7. در بدو امر گمان میشود که «عقل در مقابل قلب» و «شهود مقابل اندیشه» است. البته چنین نیز هست ولی آن عقلی که در مقابل قلب است، عقلی است که خود را در تنگنای عالم طبیعت، اجسام و عالم کثرت قرار داده که از آن به «عقل جزیی» یا عقل بشری و عقل دنیایی تعبیر میکنند. این عقل، عقلی است که خود را از مبدأش که «عقل کلی» یا عقل الهی و عقل آخرتی است، جدا کرده و از این رو در دام هواهای نفسانی، دلایل ظنّی، جدالهای بیپایه و مانند اینها محبوس ساخته است؛ و آنقدر به خود مغرور است که تنها خود را مستحق اظهار نظر و ابرام و نفی مسائل میداند. بله، چنین عقلی از دیدگاه عرفا و اهل معنا، مانع شهود حقایق عالم است و به همین جهت به شدّت مذمت شده است؛ چنانکه مولوی تصریح می کند:
«عقل جزوی» کرکس آمد ای مقل/ پرّ او با جیفه خواری متصل (مثنوی، دفتر 6)
اما اگر این عقل، خود را از این محبوسات مجازی برهاند و با کسب تقوا، خود را به مبدأ اصلی خود، یعنی عقل کلی و الهی، متصل گرداند، دیگر این عقل در مقابل قلب نخواهد بود. )در باب عقل جزوی و کلی نگا: تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج 5، صص 270 - 267 و شرح اصول الکافی، صدرالدین شیرازی، ج اول، ص 403 به بعد). پس عقلی که در آثار عرفانی مانند غزلیات مولوی در دیوان کبیر و یا ابیات مثنوی معنوی سرکوب می شود، «عقل جزوی» اگر چه در بسیاری از موارد به «جزیی؛ دنیایی یا بشری» بودن آن تصریح نشده باشد و به صورت مطلق آمده باشد.
مولوی در دفتر پنجم مثنوی به زیبایی منظور خود را از مذمت عقل، بیان کرده و نوع آن را مشخص می کند:
وای آنکه عقل او ماده بود/ نفس زشتش نرّ و آماده بود
لاجرم مغلوب باشد عقل او/ جز سوی خسران نباشد نقل او
ای خنک آن کس که عقلش نر بود/ نفس زشتش ماده و مضطر بود
عقل جزوی اش نر و غالب بود/ نفس انثی را خرد سالب بود
حمله ماده به صورت هم جری است/ آفت او همچون آن خر از خری است
که ماده بودن نفس، به معنی نافذر نبودن و با نفس برنیامدن است. روایتی در ذیل این بیت آورده می شود کهک «طوبی لمن کان عقله ذَکَرًَا و نفسه اُنثی و ویلٌ لمن انعکس» که بر این اساس باید کوشید که نفس اسیر عقل گردد، نه آنکه نفس بر عقل چیره شود. (شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی، ج 9، ص 364).
البته بنا بر تفکیک و تعریف دقیق تر باید گفت: در نظر اندیشمندان اسلامی، عقل به دو بخش «عقل نظری» و «عقل عملی» تقسیم می شود. عقل نظری عبارت است از قوه و نیرویی در انسان که به واسطه آن تفکر می کند و سخن می گوید و مطالب را از هم تمیز می دهد؛ به عبارت دیگر، عقل نظری قوه درک کلیات است. عقل عملی قوه تدبیر زندگی و سعادت اخروی یا قوه تمیز خوب و بد است. عقل به این معنا، خود دو مرتبه دارد: اول) آنچه که فقط به تدبیر امور زندگی می پردازد و عقل مصلحت اندیش فردی یا جمعی است. این نوع عقل از نظر قرآن کریم و احادیث معصومین (ع) و به تبع آن حکمای اسلامی، «عقل بدلی»، نیرنگ و شیطنت است نه «عقل حقیقی» (اصول کافی، کلینی، ج1، ص11) و دوم) «عقل ایمانی» است که شهوات و تمایلات افسار گسیخته را در بند می کشد و سعادت دنیا و آخرت انسان را ضمانت می کند:
عقل ایمانی چون شخص عادل است/ پاسبان و حاکم شهر دل است
عقل ضد شهوت است ای پهلوان/ آن که شهوت می تند، عقلش مخوان
حال اگر منظور از عقل، عقل بدلی و غیر حقیقی باشد که هم توجهش به دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحت اندیش را با عشق کاری نیست و از ریشه با آن مخالف است و آن را فقط خیالات عاشقانه و هوس های جوانی می پندارد. پس منظور عرفا و حکمای ما و مشخصاً مولوی از مذمت عقل، این «عقل بدلی» است نه عقل متعارف ایمانی و یا به تعبیر دقیق تر عقل حقیقی؛ زیرا این عقل بدلی در حقیقت بی عقلی است.
و البته باز باید دانست که در مصاف میان «عقل» و «عشق»، سه نظر عمده در میان متفکران مسلمان دیده میشود:
1 . برخی از متکلمان و فلاسفه اصالت را به عقل میدهند. در نظر این گروه، تنها ارزشی که انسان را به سرمنزل مقصود میرساند، عقل است و عشق سخنانی موهوم وخیالاتی باطل است که به علت سوء مزاج بر انسان عارض میشود. اگر هدف معرفت الاهی و عبادت است، عقل تنها ابزار شناخت و بندگی به شمار میآید و عشق گم کردن راه است . (تمهید القواعد، ابن ترکه اصفهانی، ص 49).
2 . برخی از عرفا اصالت را به عشق میدهند و بر این اعتقادند که عشق به معنای فنا در معشوق است و با منفعت و منطق منفعتطلبانه که راه عقل شمرده میشود سازگار نیست; بنابراین، «عقل را با عشق دعوی باطل است» ; زیرا عقل پایبند انسان است و عشق رها شدن از این پایبندیها. (انسان کامل، استاد مطهری، ص 50 و 51)
3 . در مقابل این دو گروه، حکمای عارف قرار دارند که معتقدند عقل و عشق منافی هم نیستند، ارتباطی تنگاتنگ دارند و انسان برای رسیدن به مقصود نهایی (لقاء الله) به هر دو نیازمند است. (رسائل اخوان الصفا، ج 3، ص 228)
صراحی ای و حریفی گرت به چنگ افتد/ به عقل نوش که ایام فتنهانگیز است
یا: حاشا که من به موسم گل ترک می کنم / من لاف عقل میزنم این کار کی کنم
و یا: مشورت با عقل کردم گفت: حافظ می بنوش / ساقیا میده به قول مستشار مؤتمن (حافظ)
پس در نتیجه: میتوان این بحث را در چهار بند خلاصه کرد:
1 . اگر منظور از عقل، عقل بدلی باشد که تمام توجهاش دنیا و زندگی دنیوی است، این عقل مصلحتاندیش را با عشق کاری نیست؛ اما منظور عرفا و حکمای ما از عقل این عقل نیست؛ زیرا این عقل در حقیقت بیعقلی بزرگ است. 2 . اگر منظور از عشق، عشق مجازی یعنی دلبستگی به شهوات و نفسانیت و غرائز است، عقل خدابین و ایمانی چنین عشقی را محکوم میکند؛ زیرا عقلی که رو به سوی خدا دارد، تسلط شهوت بر انسان را نمیپسندد.
3 . اگر منظور از عقل، عقل متعارف ایمانی و مراد از عشق، عشقی حقیقی و فنای فی الله باشد، این دو در مراحلی درگیری دارند; زیرا عقل دربند منفعت آدمی است و تمام اعضا و جوارح آدمی را به بند منفعتطلبی خود در میآورد; و عشق که عبارت از ایثار و از خودگذشتگی و فداکاری در راه معشوق است، به هیچ وجه با خودمحوری سازگار نیست؛ مانند:
ای که از دفتر عقل آیت عشقآموزی / ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
یا: ما را ز منع عقل مترسان و می بیار / کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
یا: حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است/ کس آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
و یا: عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی/ عشق داند که در این دایره سرگردانند
که امثال این تعبیرات در اشعار فارسی فراوان است. زیرا کار عقل مصحلتاندیشی و مصلحتطلبی است و کار عشق از خود بی خود شدن . عرفا کاملا منکر عقل متعارف نبوده، آن را مانند چراغ و نردبان برای ترقی در عالم معنا لازم میدانند; البته وقتی انسان به بالا رسید، دیگر به آن نیاز ندارد؛ به عبارت دیگر، در مرحله اول لازم است و در مراحل بالاتر حجاب و زیان .
4 . عشق حقیقی و عقل بالغ هیچ منافاتی با هم ندارند و در سیر و سلوک روحانی همواره همراهند؛ زیرا عشق به معنای فنای فی الله است و عقل برین به معنای ذوب شدن در توحید. «انسان آنگاه که به مرحله عشق میرسد تازه میفهمند که عقل حقیقی همان «عقل برین» است که او دارد و دیگران گرفتار عقال و وهمند و آن را عقل میپندارند» . (تفسیر موضوعی قرآن، آیتالله جوادی آملی، ج 11، ص 71 و 72)
چنانچه عطار میگوید:
عقل کجا پی برد شیوه سودای عشق/ باز نیابی به عقل سر معمای عشق
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد/ هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
در پایان منابع ذیل جهت مطالعه بیشتر در این رابطه، پیشنهاد می شود:
1. تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال الدین مولوی (15 جلد)، علامه محمد تقی جعفری.
2. شرح مثنوی شریف، استاد بدیع الزمان فروزان فر (شرح 3 دفتر از مثنوی).
3. شرح مثنوی شریف، دکتر سید جعفر شهیدی( ادامه کار استاد فروزانفر و شرح سه دفتر باقی مانده مثنوی).
4. مولوی نامه (یا: مولوی چه می گوید، 2 جلد) علامه جلال الدین همایی.
5. شرح مثنوی استاد موسی نثری.
6. مولوی و جهانی بینی ها ، علامه محمد تقی جعفری.
7. دو کتاب: سرّ نی و بحر در کوزه ای، دکتر عبدالحسین زرین کوب.
8. فرهنگ اصطلاحات عرفانی، دکتر سید جعفر سجادی.
9. مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف، دکتر سید ضیاء الدین سجادی.
10. فلسفه عرفان؛ تحلیلی از اصول و مبانی و مسائل عرفان، دکتر سید یحیی یثربی.
11. عرفان نظری، دکتر سید یحیی یثربی.
12. دین عرفانی و عرفان دینی، دکتر علی شیروانی.
13. عرفان اسلامی، محمد تقی جعفری.
14. آسیب شناسی عرفان، عبدالرضا بارفروش.
